درست مثل ماهی قرمزی که ماهیگیران با تور به ساحل کشیده اند. او از کجا می دانست که آنها چه آرزویی داشتند، که او بلوند می شد. با این حال، او همچنین باید آرزوی دوم خود را محقق می کرد - اجازه دادن به آنها در تمام شکاف هایش. من فکر می کنم او به آرزوی سوم خود نیز خواهد رسید - مکیدن ماشین! بنابراین اکنون او باید کمی بیشتر از پدربزرگ افسانه در خشکی بماند. چون انگار دوست داره مکیدن و قورت دادن رو هم دوست داشته باشه!
شوهر خوش شانس و همسرش، او می تواند دوستش را وادار به انجام این کار در صورت نیاز کند. و حتی با وجود اینکه آنها یک زوج بالغ هستند، بسیار بازاری به نظر می رسند. این چیزی است که من به آن زن بزرگ می گویم، او می فهمد که شوهرش گاهی اوقات نیاز به آرامش دارد. چنین همسری و شوهرش ترک نمیکنند و حس دزدکی در اطراف برای رفتن به سمت چپ بلافاصله از بین میرود. پیشخدمت جوان یک زیبایی است، او مانند یک کنده دروغ نمی گفت، بلکه به طور هماهنگ در این باند بزرگ قرار می گرفت.
این زیبای بلوند توانست پدرش را متقاعد کند که او در تمرینات مضراب عالی است و حتی می تواند با پاهایش به مردی خوش بگذرد. بابا از سعادت ذوب شد، زیرا انتظار چنین سرعتی را از دخترش نداشت. او شلخته جوان را به سختی لعنت کرد تا نوازش های پدرش را برای مدت طولانی به یاد بیاورد. اما لابد خوشش میآمد، چون نالههایش چنان پرشور بود که حتی خونم بین پاهایم میجوشید.
من یه جوجه رو لعنت می کنم