اما شما نباید انیماشک جوان را از خود دور می کردید. او با عکس هایش مانند دختران رفتار می کرد. و آن میلف سرگرمی اش را مسخره می کرد. بنابراین او را زمین گذاشت و بدون اینکه بخواهد سوراخ های خیس او را برداشت. و هر چه انگشتانش عمیق تر فرو می رفت، مقاومت کمتری نشان می داد. همیشه لعنت کردن رئیس و شلخته کردنش لذت بخش بود. پس از مکیدن خروس خود - او آن مرد را به عنوان استاد خود شناخت.
پسر البته کار خیلی خوبی انجام نداد. او می توانست به جای خراب کردن پای شکرگزاری، خودارضایی کند. اما این داستان پایان خوشی دارد، زیرا مادرش خوشحال بود که او را تنبیه می کرد، اما مجازات به چیزی بیشتر تبدیل شد.